بقیه عکس ها در ادامه مطلب
شباهت دل با آب
فروغ فرخزاد میگه:
در حیرتم از خلقت آب،
اگر با درخت همنشین شوذ آن را شکوفا می کند.
اگر با آتش تماس بگیرد آن را خاموش می کند.
اگر با ناپاکی ها برخورد کند آنها را پاک می کند.
اگر با آرد هم آغوش شود آن را اماده طبخ می کند.
اگر با خورشید متفق شود رنگین کمان ایجاد می شود.
ولی اگر تنها بماند، رفته رفته گنداب می گردد.
دل ما نیز بسان آب است، وقتی با دیگران است زنده و تاثیر گذار است،
و در تنهایی
مرده و گرفته...
"با هم" بودنمان را قدر بدانیم...
برای مشاهده بقیه عکس نوشته های عاشقانه به ادامه مطلب برید
احتیاط!
در این شهر لاکردار
تمام کوچه باغ های عاشقی
به اتوبان های تنهایی وصل می شوند...
باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب
تا کنی عقده اشک از دل من امشب
ساز در دست تو سوز دل من می گوید
من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب
می ترسم خوشبختی واسه ما دوتا دووم نیاره
دل من با همه جز تو ناسازگاره
طولانی می خوامت اگه روزگار بذاره
داشتنت بهترین اتفاق روزگاره
چقدر چشمهام را ببندم
و حضور دستهات را
بر تنم نقاشی کنم؟
میترسم آقای من !
میترسم دستهام
از دلتنگیت بمیرد.
چقدر بی تو
از خواب بپرم
شیشهی آب را سر بکشم
و چیزی از پنجره بپرسم ؟
نمی دانم آخر تکلیف این سکوت چه می شود؟
نمی دانم غبار این تنهایی چرا بر دل من نشسته است؟
نمی دانم من چرا اینم؟
چرا آن نیستم؟!
نگاه می کنم به اطرافم …
چرا نمی دانم های من یک جا جمع شده است؟!
چرا باید بگویم که نمی دانم؟
کاش می شد که بدانم …
دلم می خواهد از همه چیز سر در بیاورم ،
از راز چارقد گل دار خانجون
که چرا اینگونه آنرا درست کرده اند …
و همینطور از تسبیح درشت آقا بزرگ
که به راستی چرا انقدر درشت است …
دلم می خواهد بداند چرا وقتی که می خواهم بخوابم ، نمی دانم هایم دو چندان می شود.
چرا باید به خودم جواب دهم
هی بگویم نمی دانم
نمی دانم
نمی دانم
نمی دانم های من اندک اندک بسیار شد …
وانگه دریا شد !
دریای نمی دانم هایم کنون دریایی ست برای خود
نمی دانم چرا نمی دانم …!
کاش می شد که بدانم !
با عشق توست که می پیوندم
به خدا، زمین، تاریخ، زمان،
آب، برگ، به کودکان آن گاه که می خندند،
به نان، دریا، صدف، کشتی
به ستاره ی شب آن گاه که دستبندش را به من می دهد،
به شعر که در آن خانه دارم و به زخم که در من لانه کرده.
تو سرزمین منی، تو به من هویت می دهی
آن که تو را دوست ندارد، بی وطن است.
“نزار قبانی”
چــه لحظه ی قشنگیـــه
که بـــعد از کلی صبــــر
” عِشقـــــِتــــــ ” بشــه “
هَمسَرِتـــــــــ “
به نام کسی که یادش در بهار من ،
نامش در اندیشه من ،
عشقش در قلب من ،
کلامش در دفتر من ،
دیدارش آرزوی من است
اگر خوبان عالم جمع باشند
یقینا نزد من تو بهترینی
اگر از خوبترها حلقه سازند
تو در آن حلقه میدانم نگینی !
عمری است شبانه روز لب هایت را ….
لب باز نکن ، هنوز لب هایت را ….
نه ، سیر نمی شوم به چندین بوسه
بر روی لبم بدوز لب هایت را...
عشق آدم را داغ می کند.
و دوست داشتن آدم را پخته...
هر داغی یک روز سرد می شود
ولی هیچ پخته ای دیگر خام نمی شود...
صدام کن
اگه یه روزی چشمات پر از اشک شد و دنبال یه شونه گشتی که گریه کنی
صدام کن
بهت قول نمی دم که ساکتت کنم منم پا به پات گریه می کنم
صدام کن
اگه دنبال مجسمه سکوت می گشی تا سرش داد بزنی
صدام کن
قول میدم ساکت بمونم
صدام کن
اگه دنبال یه همدرد گشتی تا باهات همراهی کنه
صدام کن
من همیشه همراه تو ام
صدام کن
اگه ………..
نه دیگه دنبال بهونه نگرد که صدام کنی
فقط صدام کن
صدام کن
و بـﮧ خـــوכم ، رفـاقـﭡـــم و “خُــכاے خــوכم ” بـכهڪــار نیـωـﭡـــم…
می گویند:آخر خنده گریه است بهانه ای جور کن بخندم بغض بدی در گلو دارم:(
حرفی برای گفتن نداردْ غرور
وقتی هنوز
دوستت داشته باشم!
تعداد صفحات : 2